با سلام به همه دوستان تبیانی و غیر تبیانی...
امروز بعد از وقت ها به وبلاگم در تبیان سر زدم، تا دیدم این همه تغییر کرده است جا خوردم...
حالا آدم اشتیاق پیدا می کند که در وبلاگ تبیان بنویسد...

يکشنبه هفتم 7 1387
سایه حق؛
سلام عشق؛
سعادت روح؛
سلامت تن؛
سرمستی بهار؛
سکوت دعا؛
سرور جاودانه؛
این هاست هفت سین آریایی،
پیش کش شما عزیزان.
نوروزتان پیروز...
دسته ها : روزنوشت
چهارشنبه اول 1 1386
گل حتی در گلدان شکسته هم می شکفد!
دسته ها : روزنوشت - دل نوشت
چهارشنبه دهم 8 1385
اگر باید بگریید، همچون کودکان بگریید، زمانی کودک بودید، و یکی از نخستین چیزهایی که از زندگی آموختید، گریستن بود، چون گریستن بخشی از زندگی است. هرگز از یاد مبرید که آزادید، و نشان دادن احساساتتان شرم آور نیست... فریاد بزنید، با صدای بلند هق هق کنید، هر چه قدر که مایلید، سر و صدا کنید. چون کودکان این گونه می گریند، و آنان سریع ترین راه آرامش بخشیدن به قلبشان را می شناسند. هرگز متوجه شده اید که کودکان چه طور از گریستن دست می کشند؟ از گریستن دست می کشند، چون چیزی حواسشان را منحرف می کند. چیزی آنها را به سوی ماجرای بعدی فرا می خواند. کودکان خیلی سریع دست از گریه می کشند... و برای شما نیز این گونه خواهد بود. تنها اگر همچون کودکان بگریید...
(پائولو کوئیلو)

دسته ها : روزنوشت
چهارشنبه اول 6 1385
می بخور منبر بسوزان آتش اندر خرقه کن    
ساکن میخانه باش و مردم آزاری مکن
...
دسته ها : روزنوشت - دل نوشت
سه شنبه دهم 5 1385
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟
(سهراب سپهری)
دسته ها : روزنوشت - دل نوشت
چهارشنبه سی یکم 3 1385
سلام...
خوشحالم که تبیان هم شرع به وبلاگ نویسی کرد.
اینم از اولین پست ما ببینیم آخرینش کیه!!!
---------------------
یادمان نرود ...
که دراین کره خاکی کسانی هستند که دیگر نَفس نیز با آنان مهربان نیست ، برایشان دعا کنیم.
یادمان نرود ....
آنهایی که تا دیروز با ما بودند و حالا فقط خاطره ایی از آنها با ماست ، آنهایی که کوله بار را بسته اند را دعا کنیم.
یادمان نرود ...
که دراین شهر ، در کوچه پس کوچه های آن کسانی هستند که همنشین دردند برای شفا و بهبودیشان دعا کنیم.
یادمان نرود ...
که زمانی در این سرزمین شیر مردانی بودند که الان اگر سایه امنیت بر سر ماست از رشادت و جوانمردی آنها بوده است و از آنان فقط خاطره ایی مانده است ، آنان را دعا کنیم.
یادمان نرود ...
خانواده هایی هستند که سال گذشته سایه بزرگی ، سایه پدری ، سایه استواری بر سرشان بوده است و الان گرد ملال و نبودن او بر دلشان نشسته است ،آنان را برای داشتن صبر هر بیشتر دعا کنیم.
-----------------
یادم می یاد سال دوم دبیرستان یه معلم ریاضی داشتیم که نزدیک عید که شد این حرف ها را زد و کلی ما را به فکر فرو برد....
یادش بخیر آقای جاویز بود...آخرش با هزار مکافات ریاضی را بهم 10.25 داد و قبولم کرد....خیلی ها را انداخت....
با اینکه اصلا درس نمی داد سر کلاس ولی همیشه درس زندگی بهمون می داد...امیدوارم هر جا هست سلامت و دل خوش باشه...
دسته ها : خاطرات - روزنوشت
دوشنبه اول 12 1384
X